دل من در پی مهر ات، نگران است، عزیز/ ز غمت روز و شبم، شعله به جان است، عزیز
دیده ام ابر بهار است و دلم خون ز غمت/ سیل بنیان کن اشکم، پی جان است، عزیز
گشته ام بر سر هر کوی و رهی زجه زنان که به هرزجه ی من، خون به دل سنگ روان است، عزیز به تزرع ز همه پرسم و نالم که مرا دوست کجاست می ندانم که چرا پاسخ من اشک روان است، عزیز
چه کنم، شکوه از این چرخ کجا باز برم به که گویم که مرا غم چه گران است، عزیز
ناله ى خشک گلویم نشود ( هاى ) دگر که زنم بانگ که اى واى، که اى واى، که ای وای، عزیز
اى کاش که باشد همه ى آنچه که دیدم خوابى که چو برخیزم از آن خواب شوم شاد، شوم شاد، شوم شاد، عزیز
یا که اى کاش که باشد همه اش وهم و خیلی به سرم کین جنونم به شفایی و دوایی شود انکار، عزیز یا بیا در برم و یا که مرا نیز ببر که چنین است ره و رسم به یاران وفادار، عزیز
جان من،عشق برادر بپا خیز از آن تخت لعین که از بهر تو سکوى جهان جاى و مکان است، عزیز
مى ندانم که چه شد یا که چه ها خواهد شد دل خوشم زان که تو را یار و مددکار خدای است، عزیز